طاها طاها، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

پسرک قصه زندگی مون

...طاها یه ساله شد

... خیلی زود گذشت....یادش بخیر پارسال همین روزا بود که پسرکم هنوز تو دل مامانی بود... وای چه روزای قشنگی...چه رویای شیرینی....چه لذت عجیبی...خدایا سپاس... شاید بارها شده منو باباییش غرق تماشای این موجود دوست داشتنی شدیم...و همه حرکاتش و اشارات و صداها و اداهاش برامون شیرین و خیره کننده بوده....و هست.... طاهای ما...پسرک قصه زندگی ما...عمرت جاودان... ...
8 دی 1392

طاها در گذر زمان

                                                       بدو تولد... یک ماهگی... دو ماهگی... سه ماهگی... چهار ماهگی... پنج ماهگی... ...
7 دی 1392

واکسن پسرکم

این واکسن زدن هم دردسره ها....ولی چه میشه کرد....البته واکسن دو ماهگی رو راحت تر تحمل کرد...ولی واکسن چهار ماهگی رو خودم بردم بهداشت زدمش .هم برای من سخت بود هم برای پسرکم... از الان برای واکسن 6ماهگی چه کنیممممم؟؟!!!!!!!       ...
7 دی 1392

بالاخره مرواریدای پسرکم در اومد...

خیلی بی تاب و نق نقو شده بود... دائما دستش تو دهنش بود... اب دهنش هم زیاد شده بود ... فهمیدم یه خبرایی باید باشه... و بالاخره 11 ابان ماه 92 اولین دندون پسرکم ظاهر گردید....مبارکت باشه عزیزم... البته هنوز موفق نشدم عکس واضحی از دندوناش بگیرم.. یه اش دندونی مختصر درست کردم و بین بزرگترا تقسیم کردیم...راستش خودم تا حالا اش دندونی نخورده بودم .. عالی شده بود...   اینم چند تا عکس از این ماه... ...
7 دی 1392

ده ماهگی طاها به روایت تصویر

وای چه کیفی داره اب بازی....   اولین اصلاح طاها البته در خواب...   عاشق دالی موشه...   گریه هاش هم بامزه و خواستنیه...   کجاست ان خانه تمیز و مرتب مامان...   مامان بیا منو ببر بشور....   ...
7 دی 1392

نه ماهگی پسرک قصه زندگیمون

هر روز که میگذره بیشتر از بیش شیرین و خواستنی تر میشی... خدایا باز هم شکرت که منو از این نعمت زیبا محروم نکردی.... وجود طاها به زندگیمون گرمی و شادی داده و چراغ خونمون شده....خدایا در پناه خودت حفظش کن.   ...
7 دی 1392

هشت ماهگی طاها جون

روزها تند تند میان و میرن و ما هر روز شاهد بزرگ شدن فرشته کوچولوی زندگیمون هستیم و خدا رو شکر می کنیم به خاطر این همه مهربونی و قدرتش... اونقدر تغییرات سریعه که من مجالی برا نوشتن پیدا نکردم....  سعی میکنم به روز کنم وبلاگ پسرکمو . هشت ماهگی روزای سختی رو هم با خودش داشت... پسرکم برا اولین بار مریض شد و خیلی ضعیف شد... واقعا حالا میفهمم مادر بودن یعنی چی؟؟!!! خدا کنه هیچ وقت مریضی تو نبینم گلم. دکتر و  امپول ودارو رو تجربه کرد...فقط هم شیر میخورد... یه ویروس لعنتی اس اس، پسرمو مریض کرد...اینم عکسی از دوران مریضیش....البته به زرده تخم مرغ هم حساسیت داشته گویا...اینو خودم تشخیص دادم... ...
7 دی 1392
1